جدول جو
جدول جو

معنی سفید شده - جستجوی لغت در جدول جو

سفید شده
مبيّضٌ
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به عربی
سفید شده
Bleached, Grizzled
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سفید شده
décoloré, grisonnant
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سفید شده
blanqueado, canoso
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سفید شده
ฟอกขาว , ผมขาว
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به تایلندی
سفید شده
gebleicht, grauhaarig
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به آلمانی
سفید شده
вибілений , посивілий
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سفید شده
wybielony, siwiejący
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به لهستانی
سفید شده
漂白的 , 灰白的
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به چینی
سفید شده
descolorido, grisalho
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سفید شده
بلیچ کیا ہوا , سفیدی
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به اردو
سفید شده
bleached , সাদা
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به بنگالی
سفید شده
yaliyofuliwa, mwenye nywele za kijivu
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سفید شده
sbiancato, canoso
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سفید شده
ağartılmış, ak saçlı
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سفید شده
脱色された , 白髪の
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سفید شده
מבהיר , שיבה
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به عبری
سفید شده
отбеленный , седеющий
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به روسی
سفید شده
diputihkan, beruban
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سفید شده
सफेद , सफेद बालोंवाला
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به هندی
سفید شده
gebleekt, grijzend
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به هلندی
سفید شده
표백된 , 백발의
تصویری از سفید شده
تصویر سفید شده
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ دَ / دِ)
برنگ سفید درآورده. رجوع به سفید کردن شود، بو داده شده. پوست بازگرفته: بگیرند مغز بادام شیرین سفیدکرده نیم من، مغز دانه زردآلوی تلخ سفیدکرده ده استار و کنجد سفیدکرده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ هَ / هِ زَ دَ)
رنگ سپید بر چیزی عارض شدن. برنگ سپید درآمدن، کنایه از ظاهر شدن و آشکار گشتن. (برهان) (غیاث). کنایه از ظاهر و نمودار شدن. (آنندراج) :
سپید شد همه کس را که حال ابن یمین
ز دست جور تو مانند خال توست سیاه.
ابن یمین (از آنندراج).
ماهرویان بس که در هر کوچه جولان میکنند
ماه نتواند شدن صائب در اصفاهان سپید.
صائب (ازآنندراج).
و رجوع به سفید شدن شود.
- سپید شدن بخت، مسعود شدن بخت. (آنندراج). نیکبخت شدن:
بخت سیه ز دیدن سبزان سپید شد
در خاک هند عمر سیاهان دراز باد.
درویش واله هروی (از آنندراج).
- سپید شدن چشم، کنایه از نابینا شدن.
- ، کنایه از بیهوشی زیرا که در این حالت سیاهی چشم پنهان میشود.
- ، کنایه از سرخ رو شدن و جلوه نمودن. (آنندراج) :
چشم نرگس پیش چشمش کی تواند شد سپید
چشم او هرچند بیمار است اما زرد نیست.
طاهر غنی (از آنندراج).
- سپید شدن خون، کنایه از بی مهری و سنگدلی. (آنندراج) :
خونم ز سردمهری آن شوخ شد سپید
اکنون به این خوشم که بها نیست آب را.
حکیم رکنای کاشی (از آنندراج).
- سپید شدن دیده، سپید شدن چشم. کور شدن. نابینا شدن:
چو یعقوبم ار دیده گردد سپید
نبرّم ز دیدار یوسف امید.
سعدی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب سپید شدن چشم شود.
- سپید شدن سر، کنایه از پیری و فرتوتی است.
- سپید شدن موی، کنایه از پیر و فرتوت شدن
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ تَ)
برنگ سفید درآمدن، ظاهر شدن و آشکار گشتن. (برهان) (آنندراج).
- سفید شدن امید، برآمدن آن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفید شدن
تصویر سفید شدن
برنگ سفید درآمدن: ابیاض سفید شدن موی، ظاهر شدن آشکار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
اتاق سفید رنگ که در افسانه های عامیانه پر از خم های طلا و
فرهنگ گویش مازندرانی